جدول جو
جدول جو

معنی هل اتی - جستجوی لغت در جدول جو

هل اتی
(هََ اَ تا)
آیۀ نخستین سوره الدهر، هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم است که چنین آغاز میشود: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً؟
لغت نامه دهخدا
هل اتی
آیا آمد ک (جمله فعلی استفهامی) آیا آمد ک توضیح هل اتی ماخوذ است از سوره 76 دهر. آیه 1 که آن بعقیده برخی مفسران در شان امیرالمومنین علی ع فرود آمده است. شیر خدا و ابن عم خواجه آنکه یافت تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هل اتی. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ)
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست:
دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.
(از مجالس النفائس ص 76 و 77).
وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
(هَُ تَ)
آب شستۀ بره و بزغالۀ نوزاد سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از شعرای قرن نهم ومعاصر مؤلف مجالس النفائس است. این مطلع از اوست:
فصل بهار و موسم گلها شکفتن است
ساقی بیار باده، چه حاجت به گفتن است ؟
رجوع به مجالس النفائس، ص 80 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به شهر هرات، نوعی از برنج در گیلان. (یادداشت به خط مؤلف). ظاهراً منسوب به دهکدۀ هرات رودسر است. رجوع به هرات شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
جمع واژۀ هلکه. (از منتهی الارب). رجوع به هلکه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
گروه که گاهی اقامت ورزند و گاهی کوچ کنند. (از منتهی الارب). هلتاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به بنی هلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به هلال، به شکل هلال. کمانی. خمیده:
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.
خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.
نظامی.
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.
نظامی.
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.
نظامی.
نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی.
سعدی.
رجوع به هلال شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست:
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.
(از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است
لغت نامه دهخدا
(هََ تی ی)
منسوب به هنتاته که از قبیلۀ مصموده است. رجوع به صبح الاعشی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
در تداول، جای تنگ و تاریک و ترسناک و نامناسب برای آسایش. هولدانی
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ)
دهی است از بخش میناب شهرستان بندرعباس که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش خرماست. مزارع کهنک، آبشوری و کوتک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 105 تن سکنه دارد. آب آن از شهرود هراز و چشمه ها و محصول عمده اش برنج و غله و نیشکر و کاردستی زنان بافتن شال و کتان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 52000گزی جنوب خاوری سراوان و 25000گزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
منسوب به صلوات. رجوع به صلوات شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ تی ی)
گمان می برم که این انتساب معرفت کلام و اصول و قواعد را می رساند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آن جماعت مؤنث که. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). ج الّتی. آن زنان که. اللائی. رجوع به الذی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به هرات ازمردم هرات، ساخته هرات، نوعی برنج گیلانی (ظاهرامنسوب به دهکده هرات رودسر)
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلماتی
تصویر قلماتی
ترکی خفتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلواتی
تصویر صلواتی
ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان
فرهنگ فارسی معین
دکمه
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه و قبرستانی از روستای دیوای در بندپی غربی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و آب بندی مخروبه در شمال روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آویزان، آویخته
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی درخت آلوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتوابع بندپی بابل، از توابع پایین خیابان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم قدکوتاه، نوعی پرنده ی کوچک و بی رنگ به اندازه ی چگاوک
فرهنگ گویش مازندرانی
آبکی و رقیق
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه هایی که برای جدا کردن باروت با ساچمه یا گلوله، وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه های شکسته ی کوزه و خم
فرهنگ گویش مازندرانی